منه بر دل زار بار جهان را
سبک ساز بر شاخ گل آشیان را
فلک را مترسان به آه دروغین
که از تیر کج نیست پروا نشان را
نفس آتشین کن به تسخیر گردون
که آتش کند نرم، پشت کمان را
به زنجیر، دیوانه ننشیند از پا
چه پروای موج است آب روان را؟
به اشکی توان کند بنیاد غفلت
که یک قطره، سیل است خواب گران را
ز تن دست بردار و جان را صفا ده
که آیینه چشم است آیینه دان را
صائب تبریزی